

| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
هوشنگ شاه که به سپاهی و بازی او با سنگ خیره شده بود،«با سنگ ها چه می کنی؟» سپاهی آن سنگ را برداشت. داغ بود. دستش سوخت و گفت:«پادشاها، این چیست؟ چه سنگین و سیاه است؟» با نیزه اش آن را به پیش هوشنگ شاه برد. بر رویش آب ریخت. دود بلند شد. آن را برداشت و گفت:«هوشنگ شاه جاودان باشد، این چیست؟ از سنگ سخت تر و سنگین تر است؟» هوشنگ شاه آن را گرفت. سنگین بود. بر سنگی کوبید. سنگ شکست. بر سنگ دیگر کوبید، آن هم شکست. بر تخته سنگی کوبیدش، دَرَنگ صدا کرد و تخته سنگ خراشیده شد. هوشنگ شاه آن را برداشت. بو کرد. ماند نوک تیز بود. آن را به نیزه ای بست و بر هیزم کلفتی کوبید. به دل هیزم فرو رفت. هوشنگ شاه آن را بیرون کشید و به سپاهی گفت:«این را از کجا آوردی؟» سپاهی که مات بود، گفت:«از درون آتش!»
هوشنگ شاه آتش و خاکستر را به هم ریخت. چند تکه کج و کعوج دیگر بیرون آورد. سپاهی بر روی آن ها آب ریخت. هوشنگ شاه آن ها را بر هم کوبید. درینگ درینگ صدا کردند و هرگز نشکستند. سپاهی هم تکه ای از آن ها را به نوک نیزه اش بست و بر زمین کوبید. سنگ و خاک را شکافت و سپاهی شگفت زده گفت:«این چیست؟ زمین را می شکافد!»
هوشنگ شاه بلند شد و به سپاهیان گفت:«در درون آتش ها، از این آهن ها پیدا کنید! زود باشید!» تکه های آهن دست به دست در میان سپاهیان گشت. آن ها آتش و خاکستر اجاق ها را به هم زدند. هر کسی تا تکه ای پیدا می کرد فریاد شادی می کشید. آب روی آن می ریخت و بالای سرش می گرفت. در حالی که هوشنگ شاه به کوه سنگ های سیاه خیره بود، گفت:«این کوهِ آهن است. نیزه ها را باید از آهن بسازیم تا بر دیو ها پیروز شویم.»
آن سپاهی را به آغوش گرفت. به او گوهری درشت داد و گفت:«هزار اجاق بسازید. این سنگ ها را در آتش سرخ بریزید و آهن های نوک تیز به دست بیاورید! آهن از چوب و سنگ، محکم تر و سخت تر است! با نیزه های آهنین بر دیوان پیروز می شویم!»
این داستان ادامه دارد ...
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 197
بازدید ماه : 65
بازدید کل : 215656
تعداد مطالب : 460
تعداد نظرات : 21
تعداد آنلاین : 1